سالهای 82 یا 83 بود؛ خواهر شماره دو داشت دورههای خیاطی را میرفت و رسیده بود به ضخیم دوزی، باید پارچه میخرید اما تا ابتدای برج پولش جور نبود؛ از طرفی کلاس خصوصی بدون پارچه مگر میشود! صبح دل را زد به دریا و گفت بیا برویم برای خرید پارچه؟
-چطوری؟ با کدوم پول؟
- از فلانی قرض میکنیم و سر برج پس میدهیم.
معقول بود، فلانی چندی بود مهمان ناخواندهیمان بود! از آن مهمانهایی که کنگر نخورده لنگر میاندازند، وضع مالی مساعدی داشت و میدانستیم 70-80 تومان پول مورد نیاز ما، پول خردش هم نمیشود. اما ما از این آدمها نبودیم که به او برای پول رو بیندازیم، آخرش با کلی کلنجار رفتن خواهرم پرسید. نگاه معناداری به سرتا پایمان انداخت، با نگاهش فریاد میزد: کور خوندی! حالا میگی قرض ولی قصد پس دادن نداری! نگاهش بسیار واضح بود، توضیح دادیم که فقط تا ابتدای برج. با همان نگاه معنادار گفت: نه، ندارم.
خیلی خُرد شده بودم، خواهرم را نمیدانم اما نگاهش برای من بسیار سنگین بود، شاید چون من همیشه در این زمینه مغرورتر بودم، حاضر بودم قید آن چیز را بزنم اما به کسی رو نزنم.
از خانه زدیم بیرون، توی بازار از جلوی اولین مغازه که رد شدیم، پسرکی داشت تبلیغ میکرد، لبخندی زدم و گذشتم اما خواهرم وارد شد؛ پارچهی مورد نیاز ما داشت، بدون هیچ شناختی پارچه را داد تا بعد پولش را ببریم! روی چه حسابی؟ نمیدانم.
آمدیم خانه، فلانی داشت از 300 تومان پولی که از او زده بودند سخن میگفت؛ بدون آن که سخنی بگویم در دلم شاد شدم؛ به راستی شاد شدم! نگاه آن روز صبحاش بسیار سنگین بود.
قبلاً این برداشتها آزارم میداد، حرص میخوردم، اذیت میشدم اما الان میدانم این افراد قابل ترحماند، حرص خوردن و اذیت شدن ندارد. حسابگرانی که حسابگرانه ارتباط برقرار میکنند، در هر رابطهای به دنبال منفعتی هستند، که اگر منفعت مقصود نصیبشان نشود دیگر ادامهی ارتباط بیمعناست، اطرافیانشان یا پرستیژ اجتماعی دارند، یا وضعیت مالی خاص، یا موقعیت اجتماعی خاص، اگر هیچ یک از اینها هم نبود، اگر آن شخص در همهی این زمینهها پایینتر از آنان بود باز هم قطعاً چیزی هست، باز هم این رابطه یکی از نیازهای آنان را تامین میکند، شاید نیاز عاطفی، یا مثلاً مثل این مهمان ما که اقامتهایش میشد ماهانه و کسانی را میخواست تا توقعات کوچک و بزرگش را پاسخ بگویند.
اینها آن قدر حسابگرانه رابطه برقرار کردهاند که معنای محبت را نمیدانند، مثل همین فلانی که نمیدانست اگر لحظه به لحظه توقعات غیرمعقولش را پاسخ میگفتیم از سر محبت بود نه هیچ چیز دیگری، که وقتی آن محبت رفت، دیگر جایی در خانهی ما نداشت. آنها آن قدر درگیر حساب کتاب در روابطشان هستند که وقتی درخواستی معمولی از آنان میشود سریع دو دو تا چهار تا میکنند و فکرشان به خطا میرود که نکند اینها قصد سوءاستفاده دارند؟ نکند قرار است سرم کلاه برود؟ بعد چرتکه میاندازند که آیا میتوانند در پاسخ این درخواست، خواستهی بزرگتری طلب کنند یا خیر؟ اگر پاسخ خیر باشد همه چیز مشخص است. اصلاً از نظرشان فقط آنان باید از اطرافیانشان توقعات کوچک و بزرگ داشته باشند نه دیگران از آنان! پس باز هم جواب مشخص است.
اینها قابل ترحماند چون معنای محبت را نمیدانند، چون توی زندگییشان یک خلاء بزرگی هست به اسم عاطفه، محبت، مهربانی، عشق، علاقه، ایثار هم که اصلاً معنا ندارد.
بارالها! پاکی، رافت، مهر و نگاه مثبت را از قلوب ما مگیر.... الهی آمین
[ چهارشنبه 94/8/6 ] [ 9:28 صبح ] [ ساجده ]